نویسنده : نوشین ملیحی
مهدیه و مسافران راه پر خطر
اولین بار که نام مهدیه را شنیدم گمان کردم بیمارستانی است که به هیچ وجه احساس راحتی و امنیت را برایم به ارمغان نخواهد آورد. یک شب سرد زمستانی درحالی که پاهایم یاری ام نمی کرد با وحشت فراوان این ساختمان را که به نظرم هولناک می آمد دیدم.
وقتی به سمتش رفتم خودم را برای برخوردی از نوع بیمارستان های دولتی که تا آن زمان دیده بودم آماده می کردم.
به همسرم تکیه کردم و غرق در این افکار که اگر تنها بمانم دیگر کسی سراغ مرا نخواهد گرفت. من می رفتم ولی مانده در دو راهی، آیا تن به تیغ جراحی دهم؟! آن هم در این مکان ترسناک...... یا همانگونه خودم را تحمل کنم (ظاهری شبیه به هیچ ).
با یاد دارم که سالها در خانه آیینه ای نبود، اگر هم بود کوچک و آویخته به دیوار که فقط صورت را در آن می دیدم و خبری از آیینه قدی نبود. مصمم گشتم که تن به جراحی دهم، و کار بازسازی پستان را انجام دهم، بدون توجه به مکان عمل. در قدم اول برای آنکه از طرف بیماران دیگر سؤال پیچ نشوم از پذیرش تقاضای اتاق خصوصی کردم؛ بلافاصله تائید شد، نفسی از رضایت کشیدم و مراحل درمان و بازسازی و دوران نقاهت در بیمارستانی مجهز به پایان رساندم آن هم با هزینه ای بسیار اندک و یا بهتر بگویم ناچیز.
سالها گذشت، احساس دینی به این ساختمان و کادر مجرب و مهربانش داشتم تا آنکه دکتر معالجم (خانم دکتر جولایی) برایم از طرح مهدیه گفتند، بلادرنگ پذیرفتم که به عنوان عضو بهبود یافته در این طرح شرکت کنم.
دیدن همان ساختمان بعد از سالها برایم جذاب بود، بنایی که شبی آنرا ترسناک دیدم، امروز مانند مکان مقدسی می نمود که بیماران به آن متوسل می شدند تا شفا یابند. اکنون با این نگاه به بیمارستان می روم، در بخش انکولوژی همدردانم را می بینم و با حضورم نوید آرامش و سلامتی می دهم. در مکانی پر از نگرانی و دغدغه، من آرام گام برمی دارم و لبخند رضایت بر لبانم می نشانم تا نگاه های نگران و پر اضطرابشان را مرهمی باشم.
گاهی اوقات ما را به (بانوان شال صورتی) می خوانند، و به ما اطمینان می کنند؛ چرا که راه بلد این بلای جان کاه هستیم. ما را می پذیرند و در مسیر تردد نگاه های دلنشین بینمان رد و بدل می شود؛ اما شاید ندانند که ما هم از آنها انرژی می گیریم و با دیدنشان به نقاط مثبتی در وجود خود پی میبریم. مایی که حتی از دیدن خود در آیینه واهمه داشتیم، امروز تصویر شیرین و امید دهنده دیگرانی هستیم که راه رفته ما را طی می کنند. عطشی سیری ناپذیر برای دیدار مداوم و مستمر در وجود هر دو.
عشق شیرین میکند اندوه را..........